افراد معروف فرانسه در تاریخ فرانسه
فرانسه در اروپای غربی یک کشور است که تقریبا شش ضلعی است. این کشور به مدت بیش از یک هزار سال به عنوان یک کشور وجود داشته و موفق به پر کردن برخی از مهمترین رویدادهای تاریخ اروپا شده است.
این منطقه توسط کانال انگلیسی به شمال، لوکزامبورگ و بلژیک به شمال شرقی، آلمان و سوئیس به شرق، ایتالیا به جنوب شرقی، مدیترانه به جنوب، جنوب غربی آندورا و اسپانیا و غرب توسط اقیانوس اطلس محدود شده است.
این در حال حاضر رئیس جمهور در بالای دولت است.
کشور فرانسه از تکه تکه شدن امپراتوری کارولینای شمالی بزرگتر شد، زمانی که هوگو کاپت در سال 987 شاه پادشاه غرب فرانسه شد. این پادشاهی قدرت را تقویت کرد و به صورت منطقه ای گسترش یافت و به عنوان "فرانسه" شناخته شد. جنگ های اولیه در سراسر زمین با پادشاهان انگلیسی، از جمله جنگ صد ساله، و سپس علیه هاسبورگ ها، به خصوص پس از آن که اسپانیا به ارث برده شد و به نظر می رسید فرانسه را احاطه کرده بود، جنگیدند. در یک لحظه فرانسه با پاپیون آوینیون ارتباط نزدیکی داشت و پس از اصلاحات بین دو ترکیب کاتولیک و پروتستان، جنگ های مذهبی را تجربه کرد. قدرت سلطنتی فرانسه با سلطنت لوئیس XIV (1615 - 1715)، به نام پادشاه خورشید شناخته می شد و فرهنگ فرانسوی اروپا تحت سلطه آن بود.
قدرت سلطنتی پس از لوئیس XIV به سرعت نسبت به سقوط کرد و در یک قرن فرانسه انقلاب فرانسه را تجربه کرد، که در سال 1789 آغاز شد، لویی XVI را سرنگون کرد و جمهوری را تاسیس کرد.
فرانسه اکنون خود را در مبارزه با جنگ و صادرات رویدادهای در حال تغییر جهان در سراسر اروپا در بر داشت.
انقلاب فرانسوی به زودی توسط یک کلیسایی به نام ناپلئون غصب شد و جنگ های ناپلئونی پس از آن شاهد بود که فرانسه ابتدا به لحاظ نظامی تحت سلطه اروپا قرار گرفت و سپس شکست خورد. سلطنت بازسازی شد، اما بی ثباتی دنبال شد و جمهوری دوم، امپراتوری دوم و جمهوری سوم در قرن نوزدهم دنبال شد.
اوایل قرن بیستم با دو حمله آلمانی در 1914 و 1940 و بازگشت به جمهوری دمکراتیک پس از آزادی مشخص شد. فرانسه در حال حاضر در جمهوری پنجم خود قرار دارد، در سال 1959 در جریان تحولات در جامعه تاسیس شد.
ناپلئون بناپارت (1869-1769): ناپلئون پس از تولد، ناپلئون را در ارتش فرانسه آموزش داد و موفقیت او شهرت را به دست آورد و او را قادر به نزدیک شدن به رهبران سیاسی فرانسه پس از انقلاب شد. چنین اعتقادی ناپلئون بود که توانست قدرت را به دست بگیرد و کشور را به عنوان یک امپراطوری تبدیل کند. او در ابتدا در جنگهای اروپایی موفق بود، اما توسط یک ائتلاف کشورهای اروپایی مورد ضرب و شتم قرار گرفت و دو بار مجبور به تبعید شد.
شخصیت های مهم فرانسه در انقلاب فرانسه
سه رهبر مهم که از شخصیت ها مهم فرانسه بودند:
سییس یک کشیش کاتولیک رومی بود که تحت تاثیر اندیشمندان سیاسی عصر روشنگری قرار گرفته بود. فرانسه در آن زمان به سه بخش تقسیم می شد: اول روحانیت، دوم طبقه اشراف و سوم طبقه عادی که ۹۸ درصد جمعیت را تشکیل می دادند. در ۱۷۸۹ درست قبل از انقلاب فرانسه، یک رساله نوشت با این عنوان: بخش سوم چیست؟ او مدعی شد که این بخش سوم ، نمایندگان واقعی در اداره کشور هستند. این رساله باعث یک جنبش در فرانسه شد و منجر به شکل گیری یک اندیشه انقلابی شد. سیسی در طول انقلاب یک شخصیت تاثیرگذار تلقی می شد و در ۱۷۹۹ به عنوان مدیر فرانسه منصوب شد. او از فساد رایج در مدیریت اطلاع داشت و به کمک رهبر نظامی محبوب، ناپلئون بناپارت آن را سرنگون ساخت. مورخان این اتفاق را پایان انقلاب فرانسه می خوانند. بناپارت، سییس و راجر دوکو به عنوان “کنسول جمهوری فرانسه” منصوب شدند.
قبل از انقلاب فرانسه، شهرت کنت دومیرابو به خاطر روابط عاشقانه رسوایی آمیز و قمارهای پی در پی ، خدشه دار شد. اما مهارت های علمی و کاری او باعث شد تا در بین انقلابیون محبوب شود. همچنین قهمید که برای داشتن یک دولت قوی ، باید با خواسته های اکثریت هماهنگ شد. کلوب ژاکوبین در ۱۷۸۹ توسط ضد سلطنتی ها تاسیس شد و تاثیرگذارترین کلاب سیاسی در طول انقلاب فرانسه به شمار می رفت. میرابو در اوایل انقلاب به یک شخصیت برجسته در کلاب زاکوبین تبدیل شد و در ۱۷۰۹ به عنوان رییس جمهور انتخاب شد. سال بعد بیمار شد و در پاریس مرد. در زمان مرگ، از او به عنوان یکی از پدران انقلاب ستایش شد. هرچند بعدها معلوم شد که میرابو یکی از نیروهای مخفی پادشاه لوئیز شانزدهم بوده که سالانه ۶۰۰۰ لیر دریافت می کرده است. این مسئله شهرت او در فرانسه را خراب کرد. جسد او بعد از این مسئله از پانتئون برداشته شد و در یک گورستان عمومی قرار گرفت.
انقلاب فرانسه تا سال ۱۷۹۳ گسترده و خشونت آمیز بود. برخی از شهروندان شروع به حمایت از جناح سلطنتی کرده بودند و علیه نیروهای انقلابی مسلح شدند. فرانسه درگیر جنگ داخلی بود و همچنین با سایر کشورها که میخواستند سلطنت را احیا کنند درگیر بود. در چنین برهه زمانی، ناپلئون بناپارت از شخصیت های مهم فرانسه به عنوان ژنرال مردم انقلابی علیه نیروهای سلطنتی برخاست. بعد از سرکوب یک شورش داخلی توسط نیروهای سلطنتی، فرماندهی ارتش ایتالیا به او داده شد. سپس چندین مبارزه موفقیت آمیز علیه کشورهای اروپایی انجام داد. او به دلیل استعداد های بی نظیرش در عملیات نظامی به یک قهرمان ملی تبدیل شد. او در ۱۸۰۴ به امپراطور فرانسه تبدیل شد و مدتها فرانسه را به یک قدرت پیشرو مبدل ساخت.
انقلاب فرانسه چطور آقاز شد و چگونه پایان یافت؟
انقلاب فرانسه، جریانی بود که کشور فرانسه را از سال ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۹ میلادی با اتفاقاتِ تکاندهندهیی روبهرو کرد و در سال ۱۷۸۹ میلادی به اوج خود رسید. به همین دلیل است که آن را با نام «انقلاب سال ۱۷۸۹» نیز میشناسند. نمیتوان فقط از یک دلیل واحد به عنوان زمینۀ اصلی این انقلاب نام برد و در واقع عواملِ مختلفی در طی سالها دست به دستِ هم دادند تا این تغییر بزرگ را در این کشور بهجود آورند. نظام فیودالی، سوءمدیریت مالی و… باعث شده بود مردم برای انقلاب پیش رو، آماهدگی بیشتری داشته باشند. انقلاب فرانسه اعتراضی به قدرت مطلق پادشاه و امتیازاتِ نجیبزادهگان بود و بر برابری و آزادی تأکید داشت که در نهایت با خشونت و قتلعام و بعد از آن، با جنگهای ناپلیونی و روی کار آمدن دوبارۀ سلطنت همراه شد.
عوامل مؤثر در وقوع انقلاب فرانسه
تاریخدانها در مورد دلایل اقتصادی و سیاسی مؤثر در وقوع انقلاب فرانسه با یکدیگر اختلاف نظر دارند؛ اما در مجموع میتوان گفت که زمینههای زیر در این واقعه نقش داشتهاند:
• کشور بعد از جنگهای قرن ۱۸ میلادی و قرضهای فوقالعاده سنگینِ ناشی از آن به همراه سوء مدیریت و شکستهای ارتش پادشاه، وضعیت بدتری پیدا کرده بود.
• وضعیت اقتصادیِ نامناسب و قرضهای بسیار زیاد نیز به وخیم شدنِ اوضاع کمک میکرد.
• علیرغم فشار اقتصادی وارده بر عموم مردم، طبقۀ اشراف، به خصوص لویی شانزدهم و ماری آنتوانت در ورسای ولخرجی میکردند.
ا بالا بودن نرخ بیکاری و افزایش قیمتِ نان باعث شد تا بیشتر هزینهها صرفِ غذا شود و فرصتی برای هزینه کردن در سایر بخشهای اقتصادی نباشد.
• قحطی و سوءتغذیه، احتمال ابتلا به بیماریهای مختلف و مرگ را افزایش داده بود.
• تنفر از سلطنت مطلق پادشاه
• نارضایتی روستاییان و کارگران از نظام اربابمنشی
• خشم مردم از امتیازات روحانیون (آنها خواهان آزادی در دین بودند.)
• متمایل بودن مردم به سمت آزادی و جمهوریخواهی
• نفرت از پادشاه به دلیل اخراج سیاستمدارانی همچون ژاک نکر (Jacques Necker) که برای حق مردم میجنگید.
• در نهایت، ناتوانی لویی شانزدهم و مشاورانش در مقابله با مشکلات نام برده.
روبهرو شدن پادشاه با بحران
رکود اقتصادی شدیدی در اواخر سال ۱۷۰۰ میلادی بر کشور فرانسه سایه افکند و کمک فرانسه به انقلاب امریکا و خرجهای افراطی لویی شانزدهم و پیشینیانش، کشور را تا آستانۀ ورشکستهگی پیش برده بود. لویی شانزدهم از چندین مشاور مالی درخواست کمک کرد. تمامی این افراد، توصیهیی یکسان داشتند و به این نتیجه رسیدند که فرانسه به روش جدیدی برای تعیین مالیات احتیاج دارد. پادشاه ابتدا این توصیه را نپذیرفت اما در نهایت وادار به پذیرش آن شد و بنا بر تصمیم جدید میبایست کشور، از اشرافزادهگانی مالیات میگرفت که تا قبل از آن از پرداخت مالیات معاف بودند. البته آنها این موضوع را نپذیرفتند و از آنجاییکه روحانیون نیز قبلاً احتیاجی به پرداخت مالیات نداشتند، هرگونه تلاش برای پیدا کردن راهحل برای این موضوع به در بسته میخورد.
اعتراض عموم مردم
کشور فرانسه به سه گروه اشرافزادهگان، روحانیون و عموم مردم تقسیم میشد و با اینکه گروه سوم جمعیتِ بیشتری را بهخود اختصاص میداد، دو گروه اول نسبت به آنها برتری داشتند. این نابرابری به ایجاد اختلاف منجر شد و گروه سوم، «مجمع ملی» را تشکیل دادند. بعد از اعلان این عنوان، بسیاری از اعضای گروه اول و دوم نیز تابعیتِ خود را تغییر داده و به گروه انقلابی جدید پیوستند. مجمع ملی با یکدیگر عهد بستند تا زمان ایجاد اصلاحات در قانون، از هم جدا نشوند.
حمله به قلعۀ باستیل و دوران ترسِ بزرگ
اگر چه مردم پاریس از کمتر شدن قدرت پادشاه خوشحال بودند اما شایعات مرتبط با کودتای احتمالی نظامی، آنها را به وحشت میانداخت. شایعات دیگری همچون نقشۀ اشرافزادهگان برای ایجاد قحطی و… باعث شده بود تا عنوان «ترس بزرگ» را به این دوران بدهند. در نهایت گروهی از شورشیان با یکدیگر متحد شده به قلعۀ باستیل حمله کردند تا بتوانند به اسلحه و باروت مجهز شوند. بسیاری از مردم، این اقدام را شروعی برای انقلاب فرانسه میدانند و امروزه جشن روز باستیل را به عنوان یکی از تعطیلات ملی در فرانسه جشن میگیرند. این جریان انقلابی به حومۀ شهر نیز انتقال پیدا کرد و روستاییانی که سالها استثمار شده بودند، قیام کرده و خانۀ اربابها و مأموران جمعآوری مالیات را به آتش کشیدند. این شورشها به خروج نجیبزادهگان از کشور سرعت بخشید و مجمع ملی را مصمم کرد تا در سال ۱۷۸۹ میلادی و برای همیشه به نظام فئودالی پایان دهد.
فرار ناموفقِ پادشاه
لویی شانزدهم به همراه ملکه ماری آنتوانت تصمیم گرفتند از شهر پاریس فرار کنند تا آزادی عمل و امنیت بیشتری داشته باشند. بنابراین خانوادۀ سلطنتی در ۲۰ ژوئن سال ۱۷۹۱ میلادی، لباس خدمتکاران را به تن کرده و در مقابل، خدمتکاران آنها همچون اشرافزادهگان لباس پوشیدند و به این روش توانستند از کاخ تویلری فرار کنند که امروزه میتوان از بقایای این کاخ در باغ تویلری دیدن کرد. یک روز بعد، پادشاه در نزدیکی ورنس (Varennes) شناسایی و دستگیر شد و او را به همراه خانوادهاش به پاریس بازگرداندند.
اعلامیۀ حقوق بشر و شهروند
مجمع ملی، اظهارنامهیی از قوانین دموکراتیک تحت عنوان «اعلامیۀ حقوق بشر و شهروند» تنظیم کرد که در نظریههای فلسفی و سیاسی روشنفکرانی مانند ژان ژاک روسو ریشه داشت. این سند، گواه بر تعهد مجمع ملی بود تا رژیم سابق را با سیستمی جایگزین کند که بر پایۀ فرصتهای برابر، آزادی بیان و حاکمیت مردم باشد. البته همچنان زنان و بردهها از این قانون مستثنا بودند. نوشتن قانون اساسی رسمی، بیشتر از آنچه که فکر میکردند احتیاج به برنامهریزی داشت و برای مثال این سؤال مطرح میشد که چه کسی باید مسئول انتخاب نمایندهها باشد؟ یا اینکه چه میزان قدرت باید به پادشاه داده میشد که بعد از فرار ناموفق خود از کشور، قدرتش از قبل هم کمتر شده بود؟ در نهایت، اولین قانون اساسی فرانسه در سال ۱۷۹۱ نوشته شد. طبق آن، پادشاهی مشروطه بر کشور حاکم میشد و پادشاه، حق وتو را در اختیار داشت و میتوانست برای خود وزیر انتخاب کند. البته مفاد این قانون به مذاقِ انقلابیون تأثیرگذاری همچون «ماکسیمیلیان روبسپیر» و «ژرژ دانتون» خوش نیامد که به دنبال دولتی جمهوریخواه و برگزاری دادگاه لویی ۱۶ بودند.
افراطگرایی انقلاب فرانسه
«مجمع قانونگذاری» که تازه ایجاد شده بود، در سال ۱۷۹۲ میلادی به اتریش و پروس اعلان جنگ کرد؛ زیرا اعتقاد داشت مهاجران فرانسوی در این کشورها در حال جمعآوری گروهی ضد انقلابی بودند. همچنین آنها امید داشتند تا با این کار بتوانند آرمانهای انقلابِ خود را از طریق جنگ به سراسر اروپا منتقل کنند. در همین حال، گروهی از شورشیان در مرزهای داخلی فرانسه و به رهبری حزب افراطی ژاکوبنها به محل اقامت پادشاه حمله و او را در سال ۱۷۹۲ دستگیر کردند. شورشیان صدها نفر از کسانی را که به ضد انقلابی بودن متهم شده بودند، قتل عام کرده و مجمع قانونگذاری نیز در این دوره با «کنوانسیون ملی فرانسه» جایگزین شد که فروپاشی سلطنت و برقراری انقلاب فرانسه را وعده داده بود. در نهایت، لویی شانزدهم را بهخاطر خیانت به کشور و جنایاتش در سال ۱۷۹۳ میلادی به مرگ با گیوتین محکوم کردند. همسر او یعنی ماری آنتوانت نیز ۹ ماه بعد به سرنوشت او دچار شد.
عصر وحشت
بعد از اعدام پادشاه، جنگ با قدرتهای اروپایی مختلف از جمله اسپانیا، هلند و بریتانیا و به وجود آمدن چنددستهگی در کنوانسیون ملی باعث شد تا انقلاب فرانسه به خشونتآمیزترین مرحلۀ خود وارد شود. ژاکوبنها، کنترل کنواسیون ملی را از جمهوریخواهان میانهرو یعنی ژیروندنها گرفتند و اقدامات افراطی متعددی از جمله ایجاد تقویمی جدید و ریشهکن کردن مسیحیت را به نام خود ثبت کردند. آنها دورۀ ۱۰ ماههیی به نام «عصر وحشت» را در کشور بهوجود آوردند و هر فردی که مشکوک به دشمنی با انقلاب میشد را با گیوتین اعدام میکردند. بیش از ۱۷،۰۰۰ نفر در دادگاه محاکمه و اعدام شدند و تعداد نامشخصی نیز در زندان جان باختند یا بدون محاکمه در دادگاه، حکمشان اجرا شد. بیشتر این مرگها به دستور ماکسیمیلیان روبسپیر انجام میشد و اعدام خود او در سال ۱۷۹۴ را شروع دورۀ ترمیدور (Thermidorian Reaction) میدانند. در نتیجه از شدت خشونتها کاسته شد و در واقع این دوره، اعتراض مردم فرانسه به زیادهرویهای دوران وحشت را در برمیگرفت.
پایان انقلاب فرانسه: روی کار آمدن ناپلیون
در سال ۱۷۹۵ میلادی، بیشتر اعضای کنوانسیون ملی را ژیروندنها تشکیل میدادند که از عصر وحشت، جان سالم بهدر برده بودند و قانون جدیدی را وضع کردند که اولین سیستم قانونگذاری دومجلسیِ فرانسه را به وجود آورد. در این دوره، قدرت اجرایی را ۵ عضو دیرکتوار بهدست داشتند که بهوسیلۀ نمایندهگان مجلس انتخاب میشدند. ژاکوبنها و سلطنتخواهان به این قانون جدید اعتراض کردند اما ارتش به رهبری ژنرال جوان و موفق خود، یعنی ناپلیون بناپارت، بهسرعت اعتراض آنها را در نطفه خفه کرد. اعضای دیرکتوار بعد از مدتی با بحرانهای مالی، نارضایتی مردم و بیشتر از همه، فساد سیاسی روبهرو شدند و در اواخر سال ۱۷۹۰ میلادی برای حفظ قدرت خود تقریباً بهطور کامل به ارتش وابسته بودند. در سال ۱۷۹۹ و با شدت گرفتن نارضایتیها، ناپلیون کودتایی ترتیب داد و رژیم دیرکتوار را سرنگون کرد و خود را اولین کنسول کشور فرانسه نامید. این اقدام، پایان انقلاب فرانسه و آغاز عصر ناپلیون بهحساب میآید که فرانسه توانست در این دوران، بیشتر بخشهای اروپا را تحت سلطۀ خود دربیاورد.
تأثیر انقلاب فرانسه بر کشورهای دیگر
ناپلیون بعد از بهقدرت رسیدن، به مردم آزادی سیاسی نداد؛ اما بسیاری از تغییرات مثبتِ دیگری که انقلاب به همراه داشت را به همان شکل حفظ کرد. برای مثال، تمامی مردم در مقابل قانون حقی یکسان داشتند و دیگر پیدا کردن شغلی مناسب بر اساس مقام و طبقۀ اجتماعی انجام نمیشد و مبتنی بر استعداد و مهارتهای هر فرد بود. روحانیون و اشرافزادهگان، دیگر مهمترین عضو جامعه بهشمار نمیرفتند و طبقۀ بورژوا جایگزین آنها شد.
امروزه با وجود گذشت چند قرن از دوران ناپلیون، تأثیر آرمانهای انقلاب فرانسه همچنان بر روی نحوۀ زندهگی بشر قابل مشاهده است. این تأثیر بیشتر از همه در کشورهای اروپایی، امریکا، کانادا و استرالیا بهچشم میخورد که به شکلی دموکراتیک اداره میشوند. مردم در انتخاب رهبران و نحوۀ اداره شدن خود نقش دارند و از حقوقی یکسان و آزادی بیان برخوردار هستند. بسیاری از مردم به انقلاب فرانسه به عنوان رویداد اصلی و مهمی نگاه میکنند که به این ایدیولوژیها اهمیت بخشیده است و در واقع میتوان انقلاب فرانسه را از جمله حوادث تاریخی به شمار آورد که پاریس را شکل دادند. این انقلاب به نظام قدیم، سلطنت مطلقه و فیودالی پایان داد و به سمت آزادی شهروندی و دموکراسی هدایت شد. اگرچه انقلاب فرانسه نتوانست به تمامی اهداف خود جامۀ عمل بپوشاند و عدۀ بسیاری در این راه جان خود را از دست دادند اما این جریان، نقش مهمی در ایجاد جوامع مدرن داشت و قدرتی که در خواستههای دستهجمعی نهفته است را به جهانیان نشان داد.